سروده "جبار چراغک"؛
از بلادِ کهگلو شهرِ لکَک_ برگرفتم جامی از آبِ خُنَک

“جبار چراغک”؛” صبح خرد”/
«شهر ما و شهرِ موران»
روز چون بگذشت و شب آمد فراز
با جهان آرا نشستم من به راز
گفت و گو بالا گرفت از هر دری
از ملخ گفتیم و از مور و پری…
گفت با من آن جهان آرای ایل
کای چراغک داستانی بی بدیل
دارم از موران که در یک دشتِ بر
با ملخ چون عمر وی آمد به سر
بعد از انکه نوحه خوانی کرده اند
در حقش نا مهربانی کرده اند
از تو می خواهم چو شب آمد به سر
آن چه من گفتم تو از نوعی دگر
این حکایت را به خوبی ساز کن
بزمِ نظمِ این قصّه آغاز کن
قصّه اش در ذهنِ من چون گشت هضم
این چنین آورده ام آن را به نظم:
عزم کردم روز شد صحرا روم
وندَر آن صحرا تکُّ و تنها روم
پس چو شب رفت از میان و روز گشت
چون سپیده بر سیاهی نقش بست
از بلادِ کهگلو شهرِ لکَک
برگرفتم جامی از آبِ خُنَک
رفته ام از خانه ام تنها به در
از بیابان سخت بنمودم گذر…
زان بیابان رفته ام چون رعد و برق
تا رسیدم تپّه ای از سویِ شرق
دیدم آنجا لشکری از موریان
جمله بر خوانِ ملخ شد میهمان
آن یکی رانِ ملخ را برگرفت
وان دِگر شاخِ ملخ با سر گرفت
دیگری خم شد خَم از کَمَر گرفت
وان یکی یک بال را با پَر گرفت
دستِ شاهِ موریان بر سینه رفت
پای او بر چانه و بر چینه رفت…
بوسه زد بر چشم ها و گونه ها
دست زد بر گردن و بر شونه ها
سر خَم آورد و لبش را ماچ کرد
بعد از آن بیچاره را صد قاچ کرد
زان میان فرزینِ او تا سر رسید
باد در غَبغَب نمود و بر دمید..
گفت با آن لشکر از روی غرور
حالیا چون ملخی گشته ترور
هر چه بهتر دست در کارَش زنید
قمّه ای آرید و بسیارش زنید
حمله بر آن نعشِ مه پیکر برید
قیمه اش تا خانه ی دلبر برید
آن ملخ بیچاره ی بیچاره شد
هر یک از اعضای او صد پاره شد
بعد از آن دیدم گروهی رانِ او
عدّه ای پای و سر و زهدانِ او
می برند آن دم به زیرِ سنگ و گِل
مورچه هایِ سخت کار و سنگ دِل
تا حبیب این صحنه دید گفت ای جبار
سخت غمگینَم، غم آهنجی بیار…
شاد و شیدا موریان در حملِ بار
شاد و شادان یک به یک در وقتِ کار
هیچ موری تنبل و خسته نبود
آس و پاس و دست و پا بسته نبود
چشمِشان هرگز به خواب آلوده نیست
هیچ موری راحت و آسوده نیست
هر یکی بیش از توانش بار داشت
هم قَوی هم آن که جسمی زار داشت…
راهشان دیدم چو راه تنتَکاب
همچو رودی که بُوَد در پیچ و تاب
جاده شان چون راه دُمبیلریز بود
هر یکی چابک سواری تیز بود
راه شان چون راه های کوهِ نیر
سخت باشد مال بالا مال زیر…
رفت و آمد هایشان بسیار بود
کارگرها کارشان دشوار بود
نظم خاصی در تردّد داشتند
نرم و آرام گام بر می داشتند
گندم و جویی که مردم کاشتند
بُرده، در انبارِ خود انباشتند
بَس شگفت انگیز دیدم نظم شان
حملِ بار و پشتکار و عزم شان
کار، از انبار موران دور بود
هر یکی یک کار را مامور بود
آن جماعت قَدّشان یکسان نبود
شکل شان از چشمِ من پنهان نبود
عدّه ای خود کوچک اندام اند و بَس
تازه کار و نیک فرجام اند و بَس
دسته ای دیگر قدّ و قامت فزون
شکل با اندازه شان از حد برون
هر کسی از بهرِ کاری زاده شد
هر یکی، یک کار را آماده شد
نظم و کار و کوشش و سعی و تلاش
چون به عینه دیده ام از این قَماش
باعث آمد تا به خوبی بنگرم
تا به رمز و رازِ آنان پی بَرَم
تا ببینم بارهای خویش را
لاشه ی آن ملخِ درویش را
از چه رو با طمع و با حرص و آز
می برند از این رهِ دور و دراز
از چه رو این موریان بارِ گران
می برند از دسترنجِ دیگران
در عجب ماندم از این کارِ شِگِفت
این که موری ملخی را کرد خِفت
این که موری پَرِ کاهی می بَرَد
دانه ای از کوره راهی می بَرَد
زین سبب تعقیب کردم کارشان
تا که واقف کردم از اسرارشان
لاجرم با موریان همره شدم
تا که در یک کوره ره بی ره شدم
تپّه ای دیدم بسی سخت و درشت
که در آنجا موریانی پشت پشت
گر چه مجبورند و هر یک ناگزیر
رو به بالا رفته می افتند زیر
هم عنان با موریان رفتم به پیش
تا ببینم حاصلِ تحقیقِ خویش
پا به پای لشکرِ موران شدم
تپّه را چون دیده ام حیران شدم
دیدم آنجا دورِ سنگی پهن و صاف
لشکری از موریان شد در طواف
دیدم آن جا روزنی در زیرِ سنگ
روزنی چون سوزنی باریک و تنگ
چون که بر آمالِ خود نایل شدند
زان دریچه موریان داخل شدند
هر یکی انداخت آن جا بارِ خویش
بارِ خویش انداخت در انبارِ خویش
موریان زان سنگ ایمن بوده اند
زیرِ آن سنگ راحت و آسوده اند
در امان از بارِش باران و باد
در امان از موزیانِ بد نهاد
آنچنان ایمَن که گویی چند بار
کاردانی نخبه در این گیر و دار
روز و شب بودند در گشت و گذار
تا چنین جایی نمودند اختیار
با خودم گفتم که آن سنگِ وزین
ابتدا بَردارَم از رویِ زمین
تا ببینم زیر آن سنگِ درشت
آشپز با لاشه می سازد خُورُشت
عاقبت برداشتم با احتیاط
دیدم آنجا خانه ای با یک حیاط
خانه ای دیدم که می ماند به شهر
هم خیابان دارد و هم رو گذر
نظم و ترتیبی که آن جا دیده شد
دانه با کاهی که یک جا چیده شد
کوچه با انبارهای گونه گون
جان پناهایی که بود از حد فزون
یک جهت آن تخم ریز و خُردشان
کاینچنین انباشته شد در وُردشان
کارگاهی دیده ام سویی دگر
گو که می دارد ز آموزش خبر
مانده ام حیران از این دلدادگی
زین همه آزادی و آزادگی
کاینچنین موران به سهل و سادگی
هر یکی دارد دو صد آمادگی
تا که کارش را به پایان آورد
شاد و خرّم خوب و شایان آورد
گوئیا در زیرِ آن سنگِ حَجَر
اجتماعی بوده از نسلِ بشر
هر کسی آنجا پَیِّ کاری گرفت
همچو عاشق زُلفِ دلداری گرفت
موریان آن جا چو آدم های شهر
می روند از خان ومانِ خود به در
زندگی شان تلخ همچون زهر نیست
چون بشر در زندگی شان قهر نیست
همچو آنان زوج در این دَهر نیست
حرفی از کابین و عقد و مَهر نیست
لیک شهر ما و شهر موریان
فرق دارد از زمین تا آسمان
شهرِ موران را پسندیدم بسی
چون که معلوم است جای هر کسی
هر کسی بر حسب دانایی ی خود
یا که از روی توانایی ی خود
می نشیند بر سکان و بر سَریر
هم امیر و هم وزیر و هم دبیر
هیچ کس در شهر موران بی دلیل
نی عزّت یابد نه می گردد ذلیل
در مقامِ لشکری و کشوری
هیچ موری نیست جای دیگری
چون که هر کس جای خود بنشسته است
زین سبب بر شهر خود دل بسته است
پَست را آن جا به بالا راه نیست
هیچ پَستی در کنارِ شاه نیست
هر کسی در جای خود باشد به کار
خواه باشد پَست، یا والاتبار
شهرِ موران عاری از گردن کَش است
عاری از تیر و تفنگ و ترکَش است
زندگانی در چنین شهری خَش است
کاهِ انبارش طلای بی غش است
قلدری در شهرِ موران نادر است
گر بُوَد، فی الفور حکمش صادر است
بر ندارد کس کلاهِ دیگری
یا نه بُگذارد کلاهی بر سری
هر کسی بر کار و بارَش آشناست
آنچه کاندَر شهرِ ما چون کیمیاست
من ندیدم یک نفر بی بند و بار
من ندیدم یک نفر جویایِ کار
شهرِ موران شهرِ هرج و مرج نیست
دولتَش چون دیگران ولخرج نیست
هیچ موری صاحبِ افسر نبود
شاه موران مورکی بیشتر نبود
زین جماعت هیچ موری خر نبود
هیچ موری را ژنی برتر نبود
هیچ موری را ندیدم تاج و تخت
کرده باشد نیک کام و نیک بخت
هیچ موری غرّه یا خودخواه نیست
هیچ کس مغضوبِ شخصِ شاه نیست…
در قبالِ مُزد و کارائی ی خود
یک به یک قانع به دارائی ی خود
در بیابان زیرِ تنها سنگِ پهن
کاین جماعت سال ها کردند رَهن
هیچ کس با رغبت و با طوعِ خویش
کس نَزَد زیرآبی ی همنوعِ خویش…
شاه دوری می کند از احتکار
او ندارد شرکتی در انحصار
در بیابان زیرِ تنها سنگِ صاف
کَاندر آن شهری بُوَد چون شهرِ خواف
از گرانی هر دُکانی شد بَری
نرخ شد یکسان برایِ مشتری…
از چراغ آن شهر خالی دیده ام
جاده بسیار آن حوالی دیده ام
از چراغِ راهنمای زندگی
یا چراغِ رَهنما رانندگی
آنچنان که دیده ام اندر تشان
هر کجا رفتم ندیدم یک نشان
گوئیا در شهرِ موران مرگ نیست
قصدشان پژمُردن گل برگ نیست
از تصادف هیچ نشنیدم خبر
هیچ فرزندی ندیدم بی پدر…
شهرِ موران انتخاباتی نداشت
تخمِ تزویر و ریا را کس نکاشت
خبری از دزدی و دزدان نبود
دادگاه و قاضی و زندان نبود
هیچ موری در پَیِّ وامی نبود
در پَیِ پهن کردنِ دامی نبود…
شهر موران هیچ نوبانکی نداشت
موشک و خمپاره و تانکی نداشت
شهر موران را حتّی یک گارد نیست
دستِ سربازش حتّی یک کارد نیست…
یک عمل در شهرِ موران نادر است
دخترانش یک به یک بی چادر است
….
….
در میانِ موریان حتّی به خشم
دیده بودم من عدالت را به چشم
شهرِ موران مسجد و منبَر نداشت
مُشکِ ناب و عِطر با عَنبَر نداشت
لیک یک یک بوده اند اهل خلوص
بهرِ طاعت کس نمی گیرد فلوس
هر یکی با شادمانی،با نشاط
با تبختر پرسه می زد در حیاط
زان جماعت یک نفر افسرده نیست
یک نفر در آن میان دل مُرده نیست
هیچ موری با کلک یا اختلاس
بر نَشیند مِهر،در چندین کلاس
هیچ موری مدرکِ جعلی نداشت
جای گندم هیچ کس جویی نکاشت…
زان میان حتّی یکی معتاد نیست
هیچ موری بی جهت استاد نیست…
درس ناخوانده کسی دکتر نشد
بی جهت انبارشان، پُر دُر نشد
خستگی در بینشان معنا نداشت
شاه چندین همسرِ رعنا نداشت…
گفته بودم شهر ما با موریان
فرق دارد از زمین تا آسمان
آنچه اندر شهر آنان نَنگ بود
یک به یک در شهرِ ما پُر رنگ بود
فرقِ شهرِ ما و شهرِ موریان
همچو دیو است در کنارِ حوریان
از چنین شهری کسی خُرسند نیست
هیچ کس را دل به یادش بند نیست
گر تو می بینی کزین شهر و دیار
رستم و کیخُسرَوُ اسفندیار
طوس و بیژن،سام با گودرز پیر
با سیاوُش همرَهَمست رُهّامِ شیر
یا زوّاره هم عنان با گُستَهَم
در پَیَش گردآفرید و گژدهَم
پهلوانی همچو زال و همچو گیو
می گریزد تا اَبَد از شهرِ دیو
علّت آن است کآدمی خُرسند نیست
آدمی با دیو در پیوند نیست
پس چه بهتر تا از این شهرِ قدیم
لاجرم چون موریان بی ترس و بیم
رخت بربندیم و تا صحرا رویم
واله و آزاده و شیدا رویم…
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0