تاریخ انتشار : دوشنبه 12 تیر 1402 - 19:29

“پناه بر” بلاد شاپور”

“پناه بر” بلاد شاپور”
من ازپستان بزی کوهی درزاگرس شیرنوشیده ام، هزاره ی قبل از مولودم! من لای لای زنی اساطیری ام در روزهای خون و جنون! ناف مرازنی که دستهایش بوی ادویه های هندی می داد برید!

“معصومه نوری” /”صبح خرد”؛  من ازتبار بادو آب و آتش و خاکم، در شهر هفت گنبد!

شیهه ی سرکش اسبی ام در هزار راه پرا‌‌ز سنگلاخ در روزهای مه و باد وباران!

من ازپستان بزی کوهی درزاگرس شیرنوشیده ام، هزاره ی قبل از مولودم!
من لای لای زنی اساطیری ام در روزهای خون و جنون!
ناف مرازنی که دستهایش بوی ادویه های هندی می داد برید!

به شلاق بادهای سرخ بر گهواره ی بلوطی ام سوگند که به وقت عبور گله ی اسبان وحشی از کوه نور ” نیر” زنی بالهجه ی عجیب باد در گوشم شعرهای حماسی می خواند و گیسوانم را دخترکی که دربلادشاپور حصیر می بافت، میبافت!

مردانی ازکوه برگشته با توبره ای از نان بلوط بدور آتش نامم را زمزمه می کردند” که زنده باد آتش پاک نیاکانم”!

پناه بربلادشاپور وشکوه روزهای همیشه جاودانش، در اصالت سترگ بی همتایش که مرادر بلادشاپورجستجو کنید، درهزارتوی پرافسونش در شبهای ماهِ چهارده!
پناه بربلادشاپور که مرادر سنگ سنگش همچون مومیایی ای پیچیده برسبزینه ای در دل خاک، در خاک بلادشاپور جستجو کنید!” که همه ی عمرباپاهای برهنه برخاک راه رفته ام”!
درفصل درو مراکنار خوشه های گندمِ پیچیده در ریسمانهای سیاه و سفید ازموی بز، جستجو کنید!

به اصالت سبز ریشه های ” بَنیو” مرادر انگورها، بیدها، شمشادها، مرادرکُنارسرخ عَنابی، مرادربلوط و سپیدارهای بلند جستجوکنید!
مرادر مَشکهای مشکی همیشه سرافراز، در جام های دوغ و بوی نعناع درنقش های قالی دست بافت دختران چوپان ،مرا دررنگهای نیلی، عنابی، سرخابی،جستجوکنید!
مرادر آوازهای غمگین مادرم جستجو کنید!
من شعرهای کودکیم را در کوه خائیز جا گذاشته ام، مرادر خائیز جستجو کنید!
چنان پادشاهی در تخت شاهی، مراتکیه داده براصالت ستونهای فرهنگ یک قبیله در نعره ی پلنگ غرور مردمانی ایلیاتی رو به ماه جستجو کنید!

پناه بربلادشاپور که مرا درهلهله ی کاروانیان ، مرا در تک بیت ” جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها” جستجوکنید!

مرادربانگ تاجرانی بابار زعفران و قند و قالی و ابریشم وترمه، در کرشمه ی نگاه نازدخترکان دشت جستجوکنید!
من شراب خلقتم،مرادرخوشه ی ماه و انگور
مرادررستاخیزکلمات،
مرا در بال خیس گنجشکی در گرمابه، مرا در بانگ موذنی در مسجد مرا در بار شَکرو هل و دارچین ونبات حجره ای در بلاد شاپور جستجو کنید!
مرادر بوی ادویه های هندی شعری از باراشترانی از هزاره ی سوم جستجوکنید!

مرادر سفالینه ای از بلادشاپور،
مرادرگامهای استوارمردمانی نستوه برپیکره ی تاریخ یک قبیله جستجوکنید!

پناه بر بلاد شاپور و فریادهای خفته درایوان های روبه نور و ستونهای بلندش در برابرباد،
مرا سواره ای در یال بلند اسبی سفید باپرچم کمند گیسوان موج در موج ، در ارگ و قلعه های بلاد شاپور جستجوکنید!

پناه بربلادشاپور و فریاد فرهادی نهفته در دیوارش، شیرینی آرمیده در قبرستانش، آرشی خفته در پستوهایش!

که من دختر بادم در کوههای زاگرس، *مرادربلادشاپورجستجوکنید!*

نویسنده؛ *معصومه نوری*
تیرماه یکهزار و چهارصد و دو

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.