تاریخ انتشار : یکشنبه 2 مهر 1402 - 14:46

یادمان هشت سال دفاع به قلم "معصومه نوری"؛

ما همسایه خوزستان بودیم !

ما همسایه خوزستان بودیم !
حرفهای ناگفته مان، درآوازهای غمگین مادرانمان ،همراه نانهای محلی خشک که زنان عشایر برای رزمنده ها می پختند در سایپا ، که غول جاده هابود آنروز، از مرزی به مرزی دیگر می رسیدند. ماشینهایی که کسی از بلندگوهایشان باصدای معجزه گری می خواند: کربلا کربلا ماداریم می آئیم!!!!

“معصومه نوری”؛” صبح خرد”؛  ماهمسایه ی خوزستان بودیم!

جنگ بود! صدای آژیر خطر بود! شیون همسایه بود!
ماروی برگهای کاهی مشق می نوشتیم!
مادرانمان در صف کپسول گاز به انتظار بودند!
ورق های سیاه و سفید کوپنی در دست پدرانمان که با کِش می بستنشان،
ورق به ورق یادمان است! همه رابه خاطرداریم
کانون خانه هایمان با بوی نفت وچراغ علاءالدین ، گرم می شد!!دستهای پدرانمان همیشه بوی نفت می دادند!
دستهای ماهم همیشه بوی نفت می داد! کودکان کار نه، کودکان بازی، کودکان هیجان، کودکان کنجکاوی، کودکان بی اسباب بازی، بی تفریح، خیابانها که هیچ کتابهایمان هم عکس پارک نداشت! سینما راحتی درکتابها هم ندیدیم! دردیکته هایمان ننوشتیم!
قیر ونفت دویارجدانشدنی دستهایمان بود!
ما بادستهایمان زغال راهم لمس کردیم!درمعدن ها نه! دربازی هایمان، نقاشی ها و تفریحاتمان!
در حیاط خا نه مان،
بازغال لی لی کشیدیم و بازی کردیم!
وزیر تمام زیلوها، نمدها روی سیمان و سنگ کف اتاقها
بازغال عکس جنگ راکشیدیم!!
سیاهِ سیاه!
ونقشه عراق را با تیرهای زغالی سیاه کردیم!
حتی توی دفترهای کاهی باخودکارهای آبی و قرمز
جنگ ایران و عراق راه انداختیم!
و سرخ آن روز شیطان بود!
و شیطان صدام بود!
و ما گاهی صدام را به تحقیر سدام می نوشتیم و باخودکار قرمز آنقدرمحکم می کشیدیم که صفحه کاغذسوراخ می شد!
و باتوپ و تانک های خودکاری به جانش شلیک می کردیم!
و درآخر کلمه تحقیر شده را به چاه مستراح می انداختیم!
و زیر لب شعرهای انقلابی می خواندیم!!!!

از خانه های سازمانی در ظهرهای جنگ گرما کسی صدامی زد؛ وحیدو!!!!
و ماتمام کوچه ها راباصدای بلند به لهجه شان دادمی زدیم: وحیدو!
وباگچ های رنگی برای وحیدوی جنگزده که هیچ گاه درکوچه هم بازی مان هم نشده بود، روی دیوارهای سیمانی خانه های سازمانی شعر جنگ جنگ تا پیروزی رامی نوشتیم و انتهای نوشته هایمان گچ راتاانتها ی دیوار خانه های همیشه بسته اش می کشیدیم!
آنقدر گچ رابافشار می کشیدیم تا تمام شود و یک نفس پابه پای خطهایمان می دویدیم و می خواندیم : وحیدو جنگ جنگ تا پیروزی!!!
گچ که نبود گاهی باقیر روی دیوارها شعار می نوشتیم!
ما کودکان شعارنویس دوران جنگ بروی دیوارها بودیم!
وحیدو مدرسه نمی رفت! توی کوچه بازی نمی کرد! و ماگاهی برایش نقاشی می کشیدیم و ازروی دیوار خانه برایش پرت می کردیم و زیر نقاشی می نوشتیم :برای وحیدو!!!!
وحیدوی ندیده برای مانماینده ی شهرهای سوخته در جنگ بود! وحیدو یک تنه یک شهر بود! یک قبیله بود. نماینده ی یک شهر جنگزده و ما دسته جمعی دور خانه های سازمانی مثل یک دسته کر و یا کولی های دایره به دست برای یک شهر می خواندیم و از خانه های بسته شده ی سازمانی صدای تنبک رادر جواب آوازهایمان در خیال می شنیدیم!!
کوچه بوی جنوب می گرفت!!ومامست می شدیم ازهمدلی هایمان. ما کودکان جنگ ندیده ی جنگزده ی آن دوران بودیم!!
نماینده ی صلیب سرخ هم بودیم! بانامه ها و نقاشی هایمان!
ماهمسایه ی خوزستان بودیم!
و هر روز صدای غرش هلیکوپترهای جنگی را ازبالای سرمان می شندیم!
واز تلویزیون ۱۴اینچ سیاه وسفید با صدای حیاتی اخبار جنگ را گوش می دادیم!
و فردایش پول توجیبی هایمان راسکّه سکّه در قلک های پلاستیکی طرح تانک می انداختیم!
تابه دست رزمنده ها برسد!! و برایشان در انشا هایمان آرزوی پیروزی داشتیم!
خودمن یکروز نامه بلند بالایی رابرای یک رزمنده نوشتم و بعدازتعطیلی مدرسه بی آدرس در صندوق پست انداختم!
و همیشه منتظر جواب بودم!
زیرش اسمم را هم نوشته بودم!

حرفهای ناگفته مان، درآوازهای غمگین مادرانمان ،همراه نانهای محلی خشک که زنان عشایر برای رزمنده ها می پختند در سایپا ، که غول جاده هابود آنروز، از مرزی به مرزی دیگر می رسیدند.
ماشینهایی که کسی از بلندگوهایشان باصدای معجزه گری می خواند: کربلا کربلا ماداریم می آئیم!!!!
و ما منتظر بودیم به کربلا برسیم!
اما هربار جلوی حجله حنابسته ی شهیدی، در بوی بید و شمشاد
دلهایمان می شکست و خنده را ازیاد می بردیم!!!!
ما خواهرِ شهید بودیم در کوچه هایی که به نامشان بود و ازآن پس آدرس پستی نامه هایمان شد!
ما همسایه خوزستان بودیم
وباهر صدای گلوله ای دلمان تیر می کشید!
ما در کنارترسمان ایمان داشتیم،
وایمان بند سبزی بود که هر بار دور مچهایمان بود یاگردنمان ،و از تمام امامزاده ها بوی معجزه ای رامی شنیدیم که کسی می آید!!
و هرعصر جمعه کوچه های خاکی را آب می دادیم تا دلمان قرص شود به آمدنش!!!!

ماهمچنان همسایه ی خوزستانیم
و دلمان برای خانه های شکسته اش!!!
لب تشنه اش!!!
می سوزد!
و هربار که از کنارش رد می شویم!!
بوی دود و نفت دلمان رابه درد می آورد!!
وبه یادمان می آورد:
نفت!!!! دود!!!!کوپن!!! کپسول گاززز!!! آب!!! ویرانی!!

جنگ تمام شد!
خانه های سازمانی خالی شدند!
شهراز صدای وحیدو خالی شد!
جنگ خودکارهای قرمزو آبی تمام شد! صدام را ما بچه های کهگیلویه ای نه ، شیطان بزرگ مجازات کرد !وآیامجازاتش انتقام کودکانی شدکه کودکی شان در جنگ و آژیر و کوپن و کپسول و صف و زغال و قیر ونفت گذشت ؟!
آیا انتقام پدر ومادران بی فرزند، فرزندان بی پدر، زنان بی همسر شد؟
جنگ تمام شد اما پس لرزه های جنگ نه!
خرابی ها ی جنگ هرگزآبادی نام نگرفتند !

می خواهم یک هفته ی تمام کودک شوم و در دست نوشته هایم ، ارتش یک نفره ای شوم ودر خیابانهای کاغذی ام برای خوزستان رژه بروم!
برای کودکانش، کودکان رفته و نرفته اش، شبها در خیابان های دست نوشته هایم بادبادک به هوابفرستم . هزار درنای کاغذی درست کنم !میخواهم وحیدوی جنگ زده راپیداکنم و به تمام کودکان دنیا معرفی کنم!
سوار بر هواپیمایی در یادبود، زنان و دختران جنگ هزاران شال به رنگ پرچم درآسمانهابچرخانم!
وباخودکارهای رنگی و عطری هزاران گل سرخ، صورتی برایشان بکشم!و هزاران بوسه درنامه هایم برایشان بفرستم!

می خواهم طبیب آن تاولهای چرکین بمب های شیمیایی شوم!

می خواهم
این یک هفته را بنّا شوم ، معمار شوم و هربار گوشه ای از خانه های ویران خوزستان را بازسازی کنم! هربار یک قسمتش راباکاشی های فیروزه ای مرمت کنم! وروی تمام دیوارهایش به خط نستعلیق بنویسم: آباد باد، آزاد باد! آبادِ آباد! آزادِ آزاد وازتمام بلند گوهایش صدای شجریان پخش کنم!
می خواهم این یکهفته در نوشته هایم
تسکین درد های آن رنج های هشت ساله شوم!

ما همچنان همسایه ی خوزستانیم! خوزستان خونگرم! خوزستان آزاد! خوزستان سرافراز

 

معصومه نوری

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 2
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

جهان آرا چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲ - ۹:۲۶

عالی بود . با چیدمان کلمات پتکی بر ملاج
بله ما بچه های جنگ بودیم و اکنون نسل قدیم جنگ . درود بر قلم شما استاد

مجید منوچهری چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۵

بسیار زیبا و دلنشین.
کاش جنگ تمام می شد و ویرانیهای کشورمان ترمیم.
گویی هنوز هم صدامیان مشغول تخریب کشورمان هستند