تاریخ انتشار : شنبه 26 خرداد 1403 - 12:55

نوشته احساسی "معصومه نوری"؛

نار گل؛ دستانت بوی غریبگی می دهند!

نار گل؛  دستانت بوی غریبگی می دهند!
نارگل دستانت ، بوی دوشیدن شیر بزغاله های کوه های خاکستری است در راهی که انتهایش باغ انارهای ترک برداشته اند، درپائیز هزاررنگ نخ های قالی مادربزرگ ها، آن هنگام که شبانه ازهرانگشتشان صدای قصه ی دخترکان ده و آبادی به گوش می رسد وتاخروس خوان دل، یک نفر به بغض و عشق رنگ های عنابی را درتاروپود قالی هالابلای لالایی ها ی غمگین مادرانه میکاردتارنگ اناری گل انار دارقالی ها تبِ بلوغ گونه هایت راگلگون کنداز سرخی عشقی ارغوانی! نارگل! ازدستان اناری ات بوی دلتنگی های عصرهای شالیزارمی آید!

“معصومه نوری”/” صبح خرد”؛  نارگل ،به دستان پنبه ای ات قسم ، کسی درونم به لهجه ی غریب علف شعرمی خواند!
دستانت که از بوی پونه وریحانشان هزارکلمه ی آویشنی ردیف می شوند در گندمزار شعرها!
دستانت نارگل حس شاعرانگی زنیست جداازآهن و درفش، دربوی بابونه های دشت های سبز!
بوی اهورایی ماده آهویی رامی دهند در بکارت دشت های وحشی و بکر افکار دوشیزگان ایلیاتی!
بوی حنای دستان مادرانه دربافتن گیسوان نرم وبلند دختران دشت!
دستانت نارگل یادگاربلوط است، درتب روزهای سرد زمستانی ، آنگاه که زمین افسرده بساط سبزینه هارا درخاشاک فرومی برد و درهم می آمیزد.

نارگل ، دستانت مادینگی شعرهای زیرلب دختران چوپانست در هی هی بره های معصوم ، از سیاه چادرها تا دشت های آزادی!
نارگل دستانت ، بوی دوشیدن شیر بزغاله های کوه های خاکستری است در راهی که انتهایش باغ انارهای ترک برداشته اند، درپائیز هزاررنگ نخ های قالی مادربزرگ ها، آن هنگام که شبانه ازهرانگشتشان صدای قصه ی دخترکان ده و آبادی به گوش می رسد وتاخروس خوان دل، یک نفر به بغض و عشق رنگ های عنابی را درتاروپود قالی هالابلای لالایی ها ی غمگین مادرانه میکاردتارنگ اناری گل انار دارقالی ها تبِ بلوغ گونه هایت راگلگون کنداز سرخی عشقی ارغوانی!
نارگل! ازدستان اناری ات بوی دلتنگی های عصرهای شالیزارمی آید!
آه نارگل، نارگلکم ،ناخن های انگشتانت که ازخون انارها رنگی شده است، را برای هزار ویک شب باید درپستوی خاکستری ذهنم به تماشابنشانم!
دستانت نارگل بوی غریبگی می دهند، بوی مادرانه، بوی سرنوشت های تلخ، روزهای سخت
بوی دلتنگی حس غریب لک لک های سفید بامنقارهای باریک وسرخ وپاهای بلند درکو ههای سیاه و سفید قصه های پدربزرگ ها درکتاب کوچ کوچ ایل!
دستانت نارگل بوی دلتنگی دختران دارقالی شعرهای سرخی راازبندهای انقلابی نی هفت بند می دهند تادروقت رفتن بغض ماهی هارادردل شب ازماه نقره ای عاریه بگیرند که رسم زندگی رفتن است به وقت فهم یک بلدرچین جدامانده ازجفتش!
نارگل دستانت بوی دلتنگی باران رامی دهندبرخاک صبحگاه، آندم که شبنم نشسته بروی گلهای زنبق کوهی وبنفشه های دره، دردهای مادربزرگ رادرکمرکش کوههای بلندبه تماشانشسته اند!
وکلمه ، گره قالی های مادربزرگ است در رج رجِ طرح های رنج بردارقالی زمان در شعر زن_ زمین_ زندگی برای آزادی صدای هزارتارِ خفته درپستوی گلوها، درتارتار گیسوان پریشان قالی ها!
دستانت نارگل، داستان خون اناری دل ودست مادربزرگیست درکوههای بختیاری بردارقالی ای که طرح شاه عباسی هایش رادر پشم های گوسفندی روی دوک نخ ریسی اش، سوزن به سوزن بروی تیترونهای سفید ،نام مردی یاغی راگلدوزی می کرد که سرازمشروطه درآورد ودریک روز گرمِ تیر که باران ناغافل برگندمزارهامی بارید صدای تیربارانش دونفرراکشت، دل مادربزرگ زودترترکید، چون انارهای خونی باغ مش حسن!

نارگل دستانت یادگارپوکه ی گلوله های سربی است که در جنوب برجان دایی محمود ها نشست تایکباردیگر تن نازک دلِ بلوری مادربزرگ ها رابلرزاند!
ازدستانت نارگل بوی شعرهای حماسی می آید،
دستانت نارگل یادگارقرن ها رنج مادرانه و زنانه ایست ، که ترانه ی غمگینش راهرپسین ازنغمه های نی چوپانان زاگرس ، در بوی هیزم های بلوط و صدای زنگوله ی بره ها ی بی گناه می شنوی!
قسم به دستان پنبه ای ات نارگل،
کسی درونم شعرمی خواندبه لهجه ی غریب علف!!!!!

معصومه نوری

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.